جملات قشنگ و به یاد ماندنی(بخون...فكر كن...اراده كن...عمل كن)
اعتراف به ناداني
گویند: از عالمی مسئله ای پرسیدند، گفت: نمی دانم. سؤال کننده گفت: شرم نمی کنی که به جهل و نادانی خود اعتراف می کنی. گفت: چرا شرم کنم از گفتن کلمه ای که فرشتگان به آن سخن گفتند و هنگامی که خداوند درباره «اسماء» از آنها پرسید، گفتند: سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا الاّ ما عَلَّمْتَنا؛ خدایا ما چیزی نمی دانیم، جز آنچه تو به ما آموختی |
انس با خدا می گویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت: تو را دوست دارم. یوسف گفت: ای جوان مرد! دوستی تو به چه کار من آید؟ از این دوستی مرا به بلا افکنی و خود نیز بلا بینی! پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی، او بینایی اش را از دست داد و من به چاه افتادم. زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار شد و من مدت ها زندانی شدم. اینک! تو تنها خدا را دوست داشته باش، تا نه بلا بینی و نه دردسر بیافرینی |
چپاول اموال
روزی عبدالملک (پنجمین خلیفه اموی) از امام زین العابدین درخواست موعظه کرد. حضرت فرمود: آیا واعظی بالاتر از قرآن وجود دارد؟ خداوند می فرماید: وَیْلٌ لِلْمُطَفَّفین؛ وای بر کم فروشان. (مطففّین: 1) وقتی سخن خدای متعال درباره کم فروشان چنین است، پس چگونه است حالِ کسی که همه اموال مردم را چپاول کند؟
بر امور گذرا دل مبند
پادشاهی، حکیمان را فرا خواند و گفت: مرا چیزی بیاموزید که اگر بسیار غمگین باشم، در آن نگاه کنم و غم دل از بین برود و اگر بسیار شاد باشم، در آن نگاه کنم و فریفته روزگار نگردم. حکیمان مدتی مشورت کردند و سرانجام، نگینی بر انگشتری او ساختند که روی آن نوشته شده بود: این نیز بگذرد
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: در محضر بزرگان